آن یار که عهدِ دوستاری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
نامrequired
آدرس پست الکترونیکیآدرس پست الکترونیکی (اجباری است اما نمایش داده نمیشود)
نوشتن دیدگاه